جدول جو
جدول جو

معنی واپس کردن - جستجوی لغت در جدول جو

واپس کردن
(غَ / غُو کَ دَ)
در عقب گذاشتن. پس پشت افکندن. اتباع. (تاج المصادر بیهقی) : و گفت (شیخ ابوالحسن خرقانی) از خویشتن بگذشتی صراط واپس کردی. (از تذکرهالاولیاء شیخ عطار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پارس کردن
تصویر پارس کردن
عوعو کردن سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واپس آمدن
تصویر واپس آمدن
باز پس آمدن، باز آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واگو کردن
تصویر واگو کردن
سخن شنیده را بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ دی گَ دَ)
بازپس بردن، اعاده دادن. عقب بردن. از عقب بردن. (ناظم الاطباء). اخناس. (تاج المصادر بیهقی). ارجاه. (زوزنی) :
چو سیب رخ نهم بر دست شاهان
سبد واپس برد سیب سپاهان.
نظامی.
گر او میبرد سوی آتش سجود
تو واپس چرا میبری دست جود.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاپه کردن
تصویر لاپه کردن
بریدن تیر از میان بدرازا
فرهنگ لغت هوشیار
بردن در بازی نرد بطوری که همه مهره هایخود را بردارند و حریف نتواند هیچ مهره را خارج کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهی کردن
تصویر واهی کردن
سست کردن سست کردن: (... چهارصد سال بگذشت و گردش چرخ و حوادث دهر قواعد آنرا واهی نتوانست کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکن کردن
تصویر واکن کردن
واکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
روشن کردن آشکار کردن هویدا کرد، ثابت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگو کردن
تصویر واگو کردن
سخن شنیده را باز گفتن تکرار کرد نسخنی را: (بطور مسلم این زن حرفهای او را پیش هوویش واگو میکرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجب کردن
تصویر واجب کردن
واجب قراردان لازم کردن بایسته کردن، لازم بودن ضرور بودن: (... پس اکنون بدین آیه واجب کند که کشتگان احد نیم چندان بدر بودند)، سزاوار بودن: (از خرد واجب نکند اندرین روزگار فترت که ما یکجا، جمع باشیم) یا واجب کردن رای. حکم کردن اندیشه و تصمیم: (و یکی را که رای واجب کند بر اثر فرستاه میشود تا آن کارها بواجبی قرار گیرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسی کردن
تصویر وارسی کردن
سرکشی کردن تفتیش کردن، ممیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
داخل کردن، مطلع کردن، یا ایراد وارد کردن اعتراض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصل کردن
تصویر واصل کردن
رساندن پیوند دادن رساندن موجب پیوستن شدن، بحق رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارس کردن
تصویر پارس کردن
عوعو کردن نوفیدن: سگ در خانه صاحبش پارس میکند (مثل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقف کردن
تصویر واقف کردن
آگاهاندن مطلع کردن آگاه کردن مستحضرساختن: (گفت والله آمدم من بارها تاتراواقف کنم زین کارها) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
Import
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پارس کردن
تصویر پارس کردن
Bark
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
Clarify
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
esclarecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
importar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پارس کردن
تصویر پارس کردن
лаять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
aclarar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
importar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پارس کردن
تصویر پارس کردن
bellen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
wyjaśniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
importować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پارس کردن
تصویر پارس کردن
гавкати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
разъяснять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
импортировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پارس کردن
تصویر پارس کردن
szczekać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
уточнювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وارد کردن
تصویر وارد کردن
імпортувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پارس کردن
تصویر پارس کردن
دیکشنری فارسی به چینی